شعر در مورد غنچه ؛ متن و یک جمله با غنچه و شعر غنچه حافظ و شعر کوتاه در مورد گل

شعر در مورد غنچه

شعر در مورد غنچه ؛ متن و یک جمله با غنچه و شعر غنچه حافظ و شعر کوتاه در مورد گل همگی در سایت دیماکلاب .امیدواریم این مطلب ورد توجه شما سروان گرامی قرار گیرد.

احوال دل، آن زلف دوتا داند و من

راز دل غنچه را، صبا داند و من

بی من تو چگونه ای، ندانم اما

من بی تو در آتشم، خدا داند و من

شعر در مورد غنچه

خبری ده به من ای باد که جانان چون است؟

آن گل تازه و آن غنچهٔ خندان چون است؟

روزها شد که دلم رفت و دران زلف بماند

یارب آن یوسف گم‌گشته بزندان چون است؟

شعر در مورد غنچه گل

مهره توان برد، مار اگر بگذارد

غنچه توان چید، خار اگر بگذارد

با همه حسرت خوشم به گوشه چشمی

چشم بد روزگار اگر بگذار

شعر درباره غنچه

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست

آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند

جز نوازش شیوه‌ای دیگر نمی‌داند نسیم

دکمه‌ی پیراهنش را غنچه خود وا می‌کند.

شعر درباره غنچه گل

نه !

همیشه برای عاشق شدن ،

به‌دنبال باران و بهار و بابونه نباش !

گاهی

در انتهای خارهای یک کاکتوس ،

به غنچه‌ای می‌رسی

که ماه را بر لبانت می‌نشاند.

شعری درباره غنچه

جایی که از لب تو باران بوسه بارد

دل غنچه غنچه خیزد، جان خوشه خوشه

روید چشمم که خورد خونم، از بس که خون گرفتش

خود ریخت خون خود را بی آنکه کس نجوید

شعر نو درباره غنچه

درخت غنچه کند، غنچه پیرهن بدرد

به وقت صبح چو مرغان برآورند

خروش شود چو روی فلک پرستاره روی زمین

ز سوسن و سمن و یاسمین و مرزنگوش

متن تبریک تولد رسمی

می دانم امروز بارها و بارها تولدت را تبریک گفته اند

شاید واژه های تبریک آنها را زیباتر بوده اند

اما با عشقی را که من به همراه تبریکم روانه قلب مهربانت میکنم

قابل قیاس نیست روز میلاد تو روز شکفتن غنچه های مهربانیست

با تمام وجود دوستت دارم

خواهرم تولدت مبارک

شعر درباره ی غنچه

تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه

هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

صد بار بگفتی که دهم زان دهنت

کام چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی

شعر غنچه

غنچه هشیارست و بلبل مست، گویا از حجاب

جام خود را در گریبان غنچه مستور ریخت

برنیارد هیچ کس صائب سر از نیرنگ حسن

خون نزدیکان ز شوق یک نگاه دور ریخت

شعر غنچه های زخمی

غنچه خسبان را دل شبهاست باغ دلگشا

در لباس این غنچه محجوب خندان می شود

هر سبکروحی که شب را زنده می دارد چو روز

هر چه باشد مدت عمرش، دو چندان می شود

شعر غنچه و گل

به فکر دامن آن غنچه مستور افتادم

گره در آستین چون غنچه گردید از حیا دستم

ز حسن بی نیازی پنجه می زد با ید بیضا

به چشم خلق گردید از طمع چون اژدها دستم

شعر غنچه کوچولو

چون لباس غنچه دارد چرخ مینایی خطر

گر به قدر آنچه گشتم غنچه، وا خواهم شدن

هوشمند و میکش و دیوانه و عاقل شدم

تا ز نیرنگ جهان دیگر چها خواهم شدن

شعر غنچه انار

جان مثل گلبنان حامله غنچه هاست

جانب غنچه صبی باد صبا می وزد

زود دهانم ببند چون دهن غنچه ها

زانک چنین لقمه ای خورد و زبان می گزد

شعر غنچه گل

گر غنچه گره بر ابرو افگند

پیشانی گل گشاده باید

ساقی برخیز و یاربنشان کاین

شسته و آن ستاده باید

شعر غنچه بیارید لاله بکارید

جان سرانگشت آن نگارین دید

عقل انگشت خویشتن بگزید

باد بویش به بوستان آورد

غنچه بر خویش پیرهن بدرید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا